« نُقطِه،،بُرو سَرِِ خَط »



من یک پسر هستم ولی ای کاش یک دختر بودم.

اون وقت زمانی یک دختر می دیدم کمتر بهش نگاه می کردم و آه می کشیدم که چه متلکی بهش بگم که خوشش بیاد.

اون وقت وقتی عکس یک دختر میومد کمتر روش زوم می کردم شاید اصال بهش نگاه نمی کردم.

اون وقت وقتی مادرم می گفت برو فالن چیزو بیار کمتر سرم تو گوشیو بود برای چت کردن با دختره .

اون وقت دیگه ام نبود وسط عروسیه جلو مه فامیال برقصم که شاید دختره نگاه کنه یا نکنه.

اون وقت زمانی که چشمام میشد قلعه شهواتم راه نمی افتادم برم تو خیابونا برای دیدن جنس مخالفم

اون وقت اگه یک دختری بیاد پی ویم یا دایرکتم ذوق مرگ نمشم که آخ جون مخ ش رو زدم.

اون وقت دیگه جوری تیپ نمی زدم که دوست دخترم می خواد ؛ اون جوری تیپ می زدم که خودم می خواد.

خیلی از ما ها با این حرکات برای خودمون هویت نذاشتیم دقت کردی ، پسرهایمان به عشق دوست دخترشان تیپ می زنند یعنی اون جوری اون می 

خواد. دختر هایمان هم دو نوع هستند یکی آن هایی که به عشق دوست پسرشان که خیلی بدبختن و بعضی تابع مدلینگ ها و سلبریتی ها هستن.

سلبریتی ها و مدلینگ ها هم که نوعی مترسک هستند که زیر پوشش قانونی کمپانی های لباس و دوختن .

کمپانی های مد لباس هم تابع پول هستند و مردم برایشان مطرح نیست . چون ذاعقه مردم هم سلبریتی هایی مشخص می کند که زیر پوشش خودشان

است.

یعنی نوع لباس و پوشش پسر و دختر ما را که بخشی از هویت جامعه است را کمپانی هایی مشخص می کند که هدف شان فقط پول است و پول.

هویت ایرانی رو مقدار پول کمپانی های مد مشخص می کنه و خوشان و این کمپانی مد بالیی به سر مردم آورده که نمی توانند عکس های 20 سال 

خودش که آن زمان مد بوده رو ببینه. ) جان خودم نمی دونم این مدل زیبایی رو کی درست می کنه و جالب تر این که شاخصه هاش چیه و چرا(

به قول یاس )خواننده رپ(: خودشو الیه برند ها پیچده ، هویت هم هسته پوش.

پسر ایرانی به نظر من شده یک فرد هرزه که اگه کاله گپ نزاره امله ، شلوار لوله تفنگی و گله گشاد نپوشه بچه مثبت ، اگه دوست دختر و اینا نداشته 

باشه منزویه. جون من این چه معیار هایی ، از کجا درشون میاری آخه نامرد.

دختر هایی که میگی دوست داشتم پسر باشم بدون این جوریا ها هم هستا.

البته اگه حرفمم فهمیده باشی.

به در گفتم که دیوار بشنوه ها.






#لحظه_ای_تفکر



محمدرضا صادقی نیا


+خب اصال من بلد نیستم چطور دوست پیدا کنم.

-من بهت یاد می دم اصال چندا از رفیقای خودمو بهت پیشنهاد می کنم. از اون چشم رنگیا

+من سنمم کمه ؛ اعصابم نمیکشه؛. نمی دونم به کی اعتماد کنم ، اصال نمی دونم باید چیکار کنم.

-تو کارت نباشه من هر چی گفتم انجام بده . فعال از وجود من استفاده کن ؛ پاشو بریم پاشو

وجدان:چی شد ؛ حداقل میزاشتی پسرای دیگه بهش نزدیک نشن !! آخه تو مردی!

تو داداشی اون بودی بعد ؛ االن شدی الشی

چیه؟ طلبکاری؟ چون که برادری نداشت که وقتی دستشو میگیری بزنه تو دهنت؛ باهاش این کارو کردی؟ یا چون بابای درست و حسابی نداره که پیگرش باشه؟

بدبخت ! یک دختر بی برادر و بابا که دیگه افتخار نداره ؟ 

خودم: چیه به زور که نبود ؟ این دخترا از من و تو بهتر بلدن ! نگران نباش.

وجدان:تو یک پسری خواهرم داری. خب درک می کنی ؛ اگه اون داداش داشت، تو جای اون داداشش بودی، چه حسی داشتی تو این وضعیت؟

یک مشت اراجیف ریختی تو مغزش انقدر شریک جنسی ؛ شریک جنسی کردی .حالشو بهم زدی ؟ تو شریک وحشی نه جنسی!

وجدان : برو از رو تخت جمش کن . دیگه تموم شد.

خودم: .ری**م تو این حِس اگه بـَـدِ چرا اصال خدا داد.

وجدان: مگه به خدا هم اعتقاد داری؟ امروز یک سری خاطرات و احساسات زوری و وحشیِ سرد فقط براش گذاشتی؟

آخه بچه کمتر از پانزده سال هم مگه

وجدان: نماز صبح بلند شو توبه کن.شاید صدام خفه شه.گریه ام همراه اش باشه .

خودم: کاش مثل فیلم ها بود؛ آخرش از خواب بلند می شدم، مادرم مثل بچه کوچیکا بغلم می کردم می گفت کاووسِ ؛ بخواب عزیزم ؛ بخواب.

آخه خیلی وقتی کسی بهم نگفته عزیزم.

منم آدمم دیگه یهو احساسی می شم مثل دیوونه ها می زنم زیر گریه ؛ بعد بهش فکر می کنم می بینم اصال گریه نداشت.

.

.

مامان: بلند شو ، بلند شو عزیزم. از صبح تا حاال تو تَبی ؛ بیا بغلم. بیاگریه نکن. گریه نکن






.

.

.

.

دل نوشته های یک دیوانه

#لحظه_نوشت

محمد رضا صادقی


همیشه از بچگی برام خیلی از حرکات دیگران برایم سوال بود.

تو عروسی ها همیشه با خودم می گفتم همه کسانی که در این تاالر هستند قیافه واقعی و بدون آرایش هم دیگرو دیدن . من اونو دیدم و اون منو دیده و همه همین طور ولی پس 

چطور وقتی همین افراد در یک مکان خاصی قرار می گیرند سعی می کنند که همه قیافه خود را تغییر دهند.

همه هم فکر می کنند که زیبا هستند ولی این طور نیست ، چرا چون وقتی در یک جمعی همه چشم های سیاه داشته باشند اگر من چشمانی به عنوان مثال آبی داشته باشم متفاوت و 

زیبا در تفکر دیگران هستم ولی وقتی در یک جمعی همه چشم آبی باشند با وارد شدن من هیچ کس نمی گوید عجب چشمانی دارد ؛ چون خود همان هم چشمانی آبی رنگ همانند 

من دارند.

مثال عروسی های امروز ماست . همه فکر می کنند که در ذهن دیگران زیبا هستند ولی کذب است. چون افراد دیگر همان جمع هم، قیافه ای مشابه همان دارد.

پس چه دلیلی دارد همه در عروسی انقدر قیافه خود را تغییر می دهند که برای شوهرشان هم متفاوت شوند. ما که قیافه واقعی هم دیگر را دیده ایم پس چه نیاز است در یک مکان 

خاص ماسک بر صورت بزنیم تا به اسطالح زیبا شویم ، ما با آرایش کردن شبیه همان قیافه ای هستیم که در خواب از خودمان تصور می کنیم فقط همه ماسک بر صورت زده اند و 

فکر می کنند از دیگری زیبا تر هستند ولی این طور نیست.

من با تمیزی مشکلی ندارم ولی آیا ارایش کردن حداقل دو میلیون تومانی برای تمیزی است .

چه دلیلی دارد وقتی در مجلسی دو دختر من را نگاه می کنند و زیر لب حرف می زنند من بروم جلوی آن ها ظاهر نمایی کنم و با حرف زدن یا انجام حرکات سعی بر جلب توجه آن 

دختر کنم؟ راستی یه چی بهت بگم اگه برای مردم کار کنی دیگه ام نیست برایشان عرضه اندام کنی انوقت خدا فقط تو را می بیند. فقط تو را ؛ بزار مردم هر چی می خوان بگن.

تا در نظر خلق نگردی کافر در محفل عاشقان مسلمان نشوی

چرا باید اصال خوش حال شوم و با خود بگویم ببین چه کردی که همه دختران برایت حرف می زننند!!!!

چرا وقتی خانومی حرف به من می زند یا ازم کاری می خواهد فکر می کنم از اینکه من را انتخاب کرده منظوری داشته ؟؟!

اصال چرا در مجالس مختلف باید خودم را برای دیگران زیبا کنم ؟

مگر آن ها زیبا هستند که من لذت ببرم که حال آن ها از زیبایی من لذت ببرند؟

چرا باید برای این ها خودم را زیبا کنم؟ به نظرم برا کسی خود را زیبا کن که در زشت ترین حالت هم تو را ببیند!در این صورت درست است و گرنه تو هم مانند عروسک های باربی 

هستی تا وقتی زیبا هستی همه می خواهند ولی همین که زیبا ای ات را از دست دادی یا پاره و خراب شوی تنها کسی که نگاهت می کند سوپور دم در کوچه است و نه دیگر کسی! 

و اصال چرا با آن وسایل یا لباس هایی که شما می گویید باید زیبا شوم؟

چرا اگر من یک پیژامه بپوشم کسی از من عکس نمی گیرد ولی اگر یک مدلینگ در فرانسه این کار را بکند همه از او تمجید می کنند و مورد بحث قرار می گیرد؟

مشکل از من است یا پیژامه یا از آن مدلینگ یا فرانسه؟؟؟

چرا باید خودم را تزئین کنم با این لباس ها ) کت و شلوار و کربات و پاپیون و ( ، اصال این ها که ابدا کرده مگر شلوار با پیژامه چه فرقی می کند؟ هر دو پارچه، هر دو هم رنگ 

،هر دو از یک جنس، فقط یکی به دورش کش است و دیگری کمر بند؟

یا شایدم برای این است که همه بازیگران و دانشمندان و تمداران و خواننده ها و. کت و شلوار می پوشند ما هم باشد بپوشیم.

چون غربی ها می پوشند ما هم بپوشیم؟ مگر تو نمی دانی ، هر چه از غرب رسد نیت. 

چرا تا وقتی یک دخترو می بینی )های( همش دوست داری دنبالش باشی ، پیشش باشی ، تا وقتی که همون دختر می شود همسرت دیگر همچنین حسی نداری ، ان وقت دنبال یک 

دختر دیگری و دوست داری با ان باش؟

شاید افکار من مریض است یا اصال افکار که هیچ شاید خوده من مریضم ؛ تو چه می دانی شاید که باشم؟

شاید این افکار کثیف و لجن من است ، شاید که باشد از کجا می دانی؟

خدا کند که این حرف ها در افکار و مغز مریض من باشد و جامعه اینچنین نباشد؟

حتما همین طور است ، انشاءالله


دل نوشته های یک دیوانه.


محمدرضا صادقی نیا


ن طبقات بالای اجتماع جرات آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوش دار از خانه بیرون آیند. هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان اختلاط کنند. ن شوهردار حق نداشتند هیچ مردی؛ ولو پدر یا برادرشان را ببینند. در نقش هایی که از ایران باستان برجای مانده؛ در هیچکدام صورت زن دیده نمیشود و نامی از آنها به نظر نمیرسد.


منبع: #ویل_دورانت؛ جلد اول؛ پارس ها؛ اخلاق و آداب پارسیان؛ ن


حفظ حریم؛ وم اجازه همسر؛ عدم معاشرت حتی با محرم!؛ ن ایران باستان این چنین بودند؛ حال #آریایی_جان؛ تو ایرانی واقعی هستی یا مسلمانان؟ تازه قوانین اسلام نرمتر و ساده تر است!



در دوره تمدن اسلام؛ به ن دقیقا همان درجه و مقام داده شد که ن اروپا بعد از مدت طولانی آن را دارا شدند! بعد از آن که رفتار بهادرانهء اعراب اندلس؛ در اروپا بنای اشاعه گذاشت. اهالی اروپا اخلاق بهادرانه که یک بخش آن رفتار [نیکو] با ن است؛ از مسلمانان آمده و از آنها تقلید شده است. مذهبی که توانست زن را از درجه پست و ذلت نجات بخشیده و به اوج عزت و رفعت نایل سازد؛ مذهب اسلام بود نه مسیحیت. آن چنان که میبینیم در قرون وسطا سردارهای ما با آنکه مسیحی بودند اما احترام زن را نگه نمیداشتند. از بررسی تاریخ در این مطلب شبهه ای باقی نمی‌ماند که قبل از اینکه مسلمانان رعایت و احترام به ن را به بزرگان ما بیاموزند؛ امرا و سرداران ما نسبت به زن با کمال #وحشیگری سلوک می‌نمودند.


منبع: نظام حقوق زن در اسلام؛ شهید مطهری علل تاریخی تعدد زوجات (۱)؛ صفحه ۲۹۷؛ به نقل از گوستاو لوبون؛ تاریخ تمدن اسلام



در دوره #ساسانی؛ مرد ریاست مطلق خانواده را داشت؛ از نظر تعداد همسر محدودیت نداشت؛ ازدواج با محارم رواج داشت؛ زن از شخصیت حقوقی بی‌بهره بود و در زمره وسایل زندگی به شمار می آمد! پدر تا آنجا اختیار داشت که می‌توانست کودکانش را از خود براند یا چون برده و شی به دیگران بفروشد. شوهر می‌توانست همسر یا یکی از همسرانش را بی آنکه در انجام وظایفش کوتاهی کرده باشد به مرد دیگری بسپارد تا از خدماتش بهره گیرد!


منبع: #کریستین_بارتلمه؛ زن در حقوق ساسانی؛ ص۱۲


پ.ن: بنازم به این جایگاه ن در عهد باستان!



#جلیل_ضیاءپور باستان شناس و مورخ ایرانی در مورد حجاب ن ایران میگوید:


اصلی که باید در نظر داشت، این است که طبق نقوش برجسته و مجسمه های ما قبل میلاد، پوشاک ن مادها از لحاظ شکل با پوشاک مردان یکسان است. مرد و زن به واسطه اختلافی که میان پوشش سرشان وجود داشت از هم تمیز داده میشدند. به نظر میرسد که ن نیز پوششی روی سر میگذاشتند و از زیر آن گیسوهای بلندشان نمایان بود. [۱]

ن در دوره هخامنشیان چادری مستطیل بر روی همه لباس خود افکنده و در زیر آن، یک پیراهن با دامن بلند و در زیر آن نیز، پیراهن بلند دیگری میپوشیدند که تا مچ پا بوده است. [۲]

چادر از دوره های پیش مورد استفاده بانوان ایران بوده است و تا دوره ساسانیان نیز به صورت مختلف مورد استفاده بوده است. حجاب ن در این دوره چنان اهمیتی داشت که حتی لباس هنرپیشگان زن، مانند لباس های بلند سایر بانوان، تا پشت پا کشیده شده بود. [۳]


منبع:

[۱]ضیاء پور؛ پوشاک باستانی ایرانیان؛ ص ۵۱ و ۵۴

[۲]ضیاء پور؛ همان؛ صفحه ۵۶

[۳]ضیاء پور؛ پوشاک ن ایرانی؛ صفحه ۱۱۴










دقت کرده اید بعضی از انسان ها مانند بادکنک هستد.
جثه ای بزرک اما به نخی نازک وصل اند.
از بیرون ظاهری قرمز اما از درون بی رنگ.
از بیرون ظاهری پر محتوا اما از داخل فقط هوا.
با همه بزرگی اش جهت اش را بادی مشخص می کند که شاید از هر طرف بوزد.
تا رهایش می کنی از دستت فرار میکند.
در دریا غوطه ور است در آسمان شناور است و در زمین سردرگم.
هدف اش را در زندگی؛ آب هوای خاص آن منطقه یا آن زمان مشخص می کند.
بهتر است این گونه بگویم در هر سه حالت بدون حالت است.
فرق بین بهترین و بدترین شان را میزان باد داخلشان است نه نوع هوایی که داخل آن است.
اگر کسی بادکنکش را گم کنند شاید گریه کند ولی اگر سوراخ شود هیچ کس برایش گریه نمی کنه؛؛نه.
در دست هر کسی قرار می گیرد و صاحب مشخصی ندارد.
بعد از ی لذت صاحبانشان ؛ آن را رها می کنند.
و دیگر هیچ کس او را نمی شناسدمثل انسان ها.مثل انسان ها و مثل انسان ها.

بادکنک وجودت را بترکان تا آزاده شوی.


جانم گرفتی و مقام پستی به دستم دادی
آری این بار تو بانی شدی وباز فرارم دادی
من پسرکی کوچک مغز تهی از عشق بودم
تو آمدی و عقلم یدی و جام عشقم دادی
آری پست ترین مقام است عاشقی در نظرم
تو به من گفتی بیا و جرعه ای به قلبم دادی


نویسنده: محمدرضا صادقی نیا











من یک پسر هستم ولی ای کاش یک دختر بودم.

اون وقت زمانی یک دختر می دیدم کمتر بهش نگاه می کردم و آه می کشیدم که چه متلکی بهش بگم که خوشش بیاد.

اون وقت وقتی عکس یک دختر میومد کمتر روش زوم می کردم شاید اصال بهش نگاه نمی کردم.

اون وقت وقتی مادرم می گفت برو فلان چیزو بیار کمتر سرم تو گوشیو بود برای چت کردن با دختره .

اون وقت دیگه لازم نبود وسط عروسیه جلوی فامیال ها برقصم که معلوم نیست دختره نگاه کنه یا نکنه.

اون وقت زمانی که چشمام میشد قلعه شهواتم راه نمی افتادم برم تو خیابونا برای دیدن جنس مخالفم.

اون وقت اگه یک دختری بیاد پی ویم یا دایرکتم ذوق مرگ نمشم که آخ جون مخ ش رو زدم.

اون وقت دیگه جوری تیپ نمی زدم که دوست دخترم می خواد ؛ اون جوری تیپ می زدم که خودم می خواد. 

و کلا می تونم بگم که ۵۰ درصد کل حرکات پسر ها مطابق میل دختر هاست و بر عکس ولی من برده چهار تا دختری که می خوان منو ببینن یا نبینن نیستم و برای خودم زندگی می کنم. من برده کسی نیستم پس لازم نیست کار هایی که پسر ها اون بالا انجام می دن رو ؛ انجام بدم.


خیلی از ما ها با این حرکات برای خودمون هویت نذاشتیم دقت کردی ، پسرهایمان به عشق دوست دخترشان تیپ می زنند یعنی اون جوری اون می 

خواد. دختر هایمان هم دو نوع هستند یکی آن هایی که به عشق دوست پسرشان که خیلی بدبختن و بعضی تابع مدلینگ ها و سلبریتی ها هستن.

سلبریتی ها و مدلینگ ها هم که نوعی مترسک هستند که زیر پوشش قانونی کمپانی های لباس و دوختن .


کمپانی های مد لباس هم تابع پول هستند و مردم برایشان مطرح نیست . چون ذاعقه مردم هم سلبریتی هایی مشخص می کند که زیر پوشش خودشان

است.

یعنی نوع لباس و پوشش پسر و دختر ما را که بخشی از هویت جامعه است را کمپانی هایی مشخص می کند که هدف شان فقط پول است و پول.

هویت ایرانی رو مقدار پول کمپانی های مد مشخص می کنه و خوشان و این کمپانی مد بالیی به سر مردم آورده که نمی توانند عکس های 20 سال 

خودش که آن زمان مد بوده رو ببینه. ) جان خودم نمی دونم این مدل زیبایی رو کی درست می کنه و جالب تر این که شاخصه هاش چیه و چرا(

به قول یاس )خواننده رپ(: خودشو الیه برند ها پیچده ، هویت هم هسته پوش.

پسر ایرانی به نظر من شده یک فرد هرزه که اگه کاله گپ نزاره امله ، شلوار لوله تفنگی و گله گشاد نپوشه بچه مثبت ، اگه دوست دختر و اینا نداشته 

باشه منزویه. جون من این چه معیار هایی ، از کجا درشون میاری آخه نامرد.

دختر هایی که میگی دوست داشتم پسر باشم بدون این جوریا ها هم هستا.

البته اگه حرفمم فهمیده باشی.

به در گفتم که دیوار بشنوه ها.






#لحظه_ای_تفکر



محمدرضا صادقی نیا


+خب اصلا من بلد نیستم چطور دوست پیدا کنم. 
-من بهت یاد می دم اصلا. چندا از رفیقای خودمو بهت پیشنهاد می کنم. از اون چشم رنگیا 
+من سنمم کمه ؛ اعصابم نمیکشه؛. نمی دونم به کی اعتماد کنم ، اصلا نمی دونم باید چیکار کنم. 
-تو کارت نباشه من هر چی گفتم انجام بده . فعلا از وجود من استفاده کن ؛ پاشو بریم پاشو 


وجدان:چی شد ؛ حداقل میزاشتی پسرای دیگه بهش نزدیک نشن !! آخه تو مردی! 
تو داداشی اون بودی بعد ؛ الان شدی لاشی اون 
چیه؟ طلبکاری؟ چون که برادری نداشت که وقتی دستشو میگیری بزنه تو دهنت؛ باهاش این کارو کردی؟ یا چون بابای درست و حسابی نداره که پیگرش باشه؟ 
بدبخت ! یک دختر بی برادر و بابا که دیگه افتخار نداره ؟ 
 
خودم: چیه به زور که نبود ؟ این دخترا از من و تو بهتر بلدن ! نگران نباش. 

وجدان:تو یک پسری خواهرم داری. خب درک می کنی ؛ اگه اون داداش داشت، تو جای اون داداشش بودی، چه حسی داشتی تو این وضعیت؟ 
یک مشت اراجیف ریختی تو مغزش انقدر شریک جنسی ؛ شریک جنسی کردی .حالشو بهم زدی ؟ تو شریک وحشی نه جنسی! 

وجدان : برو از رو تخت جمش کن . دیگه تموم شد. 


خودم: اصلا.ری**م تو این حِس اگه بـَـدِ چرا  خدا داده.
 
وجدان: مگه به خدا هم اعتقاد داری؟ امروز یک سری خاطرات و احساسات زوری و وحشیِ سرد فقط براش گذاشتی؟ 
آخه بچه کمتر از پانزده سال هم مگه  

وجدان: نماز صبح بلند شو توبه کن.شاید صدام خفه شه.صدای هق هقت بیادااا . 


خودم: کاش مثل فیلم ها بود؛ آخرش از خواب بلند می شدم، مادرم مثل بچه کوچیکا بغلم می کردم می گفت کاووسِ ؛ بخواب عزیزم ؛ بخواب. 

آخه خیلی وقتی کسی بهم نگفته عزیزم. 
منم آدمم دیگه یهو احساسی می شم مثل دیوونه ها می زنم زیر گریه ؛ بعد بهش فکر می کنم می بینم اصلا گریه نداشت. 
مامان: بلند شو ، بلند شو عزیزم. از صبح تا حالا تو تَبی ؛ بیا بغلم. بیاگریه نکن. گریه نکن

خودم: مامان تا حالا شده شیطان و تو خودت حِس کنی.ولی من حِس کردم.

.

.

.

.

دل نوشته های یک دیوانه

#لحظه_نوشت

محمد رضا صادقی


همیشه از بچگی برام خیلی از حرکات دیگران برایم سوال بود.

تو عروسی ها همیشه با خودم می گفتم همه کسانی که در این تاالر هستند قیافه واقعی و بدون آرایش هم دیگرو دیدن . من اونو دیدم و اون منو دیده و همه همین طور ولی پس 

چطور وقتی همین افراد در یک مکان خاصی قرار می گیرند سعی می کنند که همه قیافه خود را تغییر دهند.

همه هم فکر می کنند که زیبا هستند ولی این طور نیست ، چرا چون وقتی در یک جمعی همه چشم های سیاه داشته باشند اگر من چشمانی به عنوان مثال آبی داشته باشم متفاوت و 

زیبا در تفکر دیگران هستم ولی وقتی در یک جمعی همه چشم آبی باشند با وارد شدن من هیچ کس نمی گوید عجب چشمانی دارد ؛ چون خود همان هم چشمانی آبی رنگ همانند 

من دارند.

مثال عروسی های امروز ماست . همه فکر می کنند که در ذهن دیگران زیبا هستند ولی کذب است. چون افراد دیگر همان جمع هم، قیافه ای مشابه همان دارد.

پس چه دلیلی دارد همه در عروسی انقدر قیافه خود را تغییر می دهند که برای شوهرشان هم متفاوت شوند. ما که قیافه واقعی هم دیگر را دیده ایم پس چه نیاز است در یک مکان 

خاص ماسک بر صورت بزنیم تا به اسطالح زیبا شویم ، ما با آرایش کردن شبیه همان قیافه ای هستیم که در خواب از خودمان تصور می کنیم فقط همه ماسک بر صورت زده اند و 

فکر می کنند از دیگری زیبا تر هستند ولی این طور نیست.

من با تمیزی مشکلی ندارم ولی آیا ارایش کردن حداقل دو میلیون تومانی برای تمیزی است .

چه دلیلی دارد وقتی در مجلسی دو دختر من را نگاه می کنند و زیر لب حرف می زنند من بروم جلوی آن ها ظاهر نمایی کنم و با حرف زدن یا انجام حرکات سعی بر جلب توجه آن 

دختر کنم؟ راستی یه چی بهت بگم اگه برای مردم کار کنی دیگه ام نیست برایشان عرضه اندام کنی انوقت خدا فقط تو را می بیند. فقط تو را ؛ بزار مردم هر چی می خوان بگن.

تا در نظر خلق نگردی کافر در محفل عاشقان مسلمان نشوی

چرا باید اصال خوش حال شوم و با خود بگویم ببین چه کردی که همه دختران برایت حرف می زننند!!!!

چرا وقتی خانومی حرف به من می زند یا ازم کاری می خواهد فکر می کنم از اینکه من را انتخاب کرده منظوری داشته ؟؟!

اصال چرا در مجالس مختلف باید خودم را برای دیگران زیبا کنم ؟

مگر آن ها زیبا هستند که من لذت ببرم که حال آن ها از زیبایی من لذت ببرند؟

چرا باید برای این ها خودم را زیبا کنم؟ به نظرم برا کسی خود را زیبا کن که در زشت ترین حالت هم تو را ببیند!در این صورت درست است و گرنه تو هم مانند عروسک های باربی 

هستی تا وقتی زیبا هستی همه می خواهند ولی همین که زیبا ای ات را از دست دادی یا پاره و خراب شوی تنها کسی که نگاهت می کند سوپور دم در کوچه است و نه دیگر کسی! 

و اصال چرا با آن وسایل یا لباس هایی که شما می گویید باید زیبا شوم؟

چرا اگر من یک پیژامه بپوشم کسی از من عکس نمی گیرد ولی اگر یک مدلینگ در فرانسه این کار را بکند همه از او تمجید می کنند و مورد بحث قرار می گیرد؟

مشکل از من است یا پیژامه یا از آن مدلینگ یا فرانسه؟؟؟

چرا باید خودم را تزئین کنم با این لباس ها ) کت و شلوار و کربات و پاپیون و ( ، اصال این ها که ابدا کرده مگر شلوار با پیژامه چه فرقی می کند؟ هر دو پارچه، هر دو هم رنگ 

،هر دو از یک جنس، فقط یکی به دورش کش است و دیگری کمر بند؟

یا شایدم برای این است که همه بازیگران و دانشمندان و تمداران و خواننده ها و. کت و شلوار می پوشند ما هم باشد بپوشیم.

چون غربی ها می پوشند ما هم بپوشیم؟ مگر تو نمی دانی ، هر چه از غرب رسد نیت. 

چرا تا وقتی یک دخترو می بینی )های( همش دوست داری دنبالش باشی ، پیشش باشی ، تا وقتی که همون دختر می شود همسرت دیگر همچنین حسی نداری ، ان وقت دنبال یک 

دختر دیگری و دوست داری با ان باش؟

شاید افکار من مریض است یا اصال افکار که هیچ شاید خوده من مریضم ؛ تو چه می دانی شاید که باشم؟

شاید این افکار کثیف و لجن من است ، شاید که باشد از کجا می دانی؟

خدا کند که این حرف ها در افکار و مغز مریض من باشد و جامعه اینچنین نباشد؟

حتما همین طور است ، انشاءالله


دل نوشته های یک دیوانه.


محمدرضا صادقی نیا


در سخت ترین شرایط ؛ کِه بود و نبودش ؛ دیدن و ندیدنش ؛ خندیدن و نخندیدنش ؛ داشت اذیت می کرد.
تصمیم گرفتم که او را ترک کنم و دیگه کمتر ببینمش و دیگه کمتر بهش فکر کنم؛ که بود و نبودش برایم تفاوتی نداشته باشد.
ولی هر چه قدر کمتر  نگاه می کردم بیشتر  فکر می کردم.
هر چه کمتر 
 فکر می کردم  بیشتر  نگاه می کردم.

یک روز به خودم گفتم:
میرم بهش می گم .
نهایتش میگه نه یا میگه چرت نگو.
دیوونه ؛ دیگه انقدر که سختی نداره.

بعد به خودم گفتم :
خب اگه بهش بگم؛  هم خودشو اذیت می کنم و هم خودمو .
و اگه بهش نگم  فقط خودمو اذیت می کنم.
پس بهش نمی گم حداقل اون اذیت نشه.
.

تصمیمی که گرفته بودم سخت بود.
اون جا بود که فهمیدم چه قدر سخت است عاشقی.
به خودم گفتم: دیوونه ؛ اگر نبینیش کمتر بهش فکر می کنی و در این صورت کمتر بهش توجه می کنی و اصلا یادت میره.
منم هم دیگه او را ندیدم تا کمتر فکر کنم ولی آنقدر چهره اش در ذهنم می آمد  که داشت دیوانه ام  می کرد.
تصمیم گرفتم رو کاغذ بکشم و کاغذ را پارش کنم.
تا بلکه این عشق به تنفر تبدیل شود.
با اولین نقاشی ای که از چهره اش کشیدم نقاشی کشیدن را یاد گرفتم.
و تا حدی که بتوانم هر چهره ای رو بکشم.
بعد از این شب ها با کاغذ قلم می رفتم خیابون انقلاب ؛ برای دانشجوهایی که رد می شدند چهره دوست هایشان را می کشیدم.
بعد از مدتی دوباره تصمیم گرفتم نبینمش تا کمتر بهش فکر کنم .
انقدر خاطره هاش در ذهنم جان میگرفت که انگار جانم را می گرفت.
تصمیم گرفتم  همه خاطره هایم را با او روی کاغذ بنویسم و همه را آتش  بزنم تا فراموشش کنم .
با این کار من نویسنده تر و عاشق تر شدم اما فراموشش نکردم.
هر کاری می کردم نفرتم بیشتر نمی شد و برعکس عشقم.
این وسط نویسندگی دلال عاشقیِ من بود ؛ با هر نوشته من؛  شاید پول برایم پدید می آورد ولی عشق را نه.
بعد ها تصمیم گرفتم تا با دنیای شعر خودم را آشنا کنم تا شاید عشق شعر جای عشق او را پر کند.
ولی من احمق نفهمیدم که همه عاشقان از تشنگی عشق است که به بیابان شاعری پا می گذارند.
هر شعری که می خواندم ؛ انگار عَمَلِه بَنّایی بود که با حُفر دلم جای بیشتری برای عشق او باز می کرد.
بعد از آن شاعر خوبی شدم و شعر های عاشقانه ای که برای او می گفتم ؛ خیلی ها را عاشق کرد و به هم رساند ؛جز خودم.
این خاصیت شاعری است.
خلاصه نگویم عشق او خیلی چیز ها به من یاد داد.
نقاش شدن را
نویسنده شدن را
شاعر شدن را
ولی راه رسیدن به او را نه.
او من را به شاعر و نقاش و نویسنده خوبی تبدیل کرد ولی عاشق خوبی نه.
یک چیز جالب به شما بگویم ؛ همیشه در دعوا ها می گویند (یک جوری می زنم که تیکه بزرگت گوشت باشه ها ) ولی برای عاشق ها و شاعر ها تیکه بزرگشان گوششان نیست.
برای ما همیشه تیکه بزرگمان قلبمان است؛ کسی با قلب  یک عاشق یا شاعر  کاری ندارد.
چون می داند که قلبش از درون پاره پاره است.

(همیشه یادت باشه تیکه بزرگت قلبت باشه یعنی یاد بگیر که عاشق باشی  .)

ارادتمند شما
محمدرضا صادقی نیا
غزل فلاح رمضانی







وقتی در جامعه ای فساد تئوریزه و نهادینه می شود ، مردم انتظار ندارند که مسئولی سالم به روی کار بیاید و مردم خواهان مسئولی هستند که نه سالم بلکه فقط کمتر فساد کند.
وقتی در جامعه فساد تئوریزه شود کسی که سفارشی افشای فساد می کند قهرمان مبارزه با فساد در جامعه می شود و فردایش کاندیدا و فردایش یک سخنرانی و فردایش مردم همیشه در صحنه و فردایش روی یکی از صندلی های مجلس.
آری قهرمان سازی به همین راحتی امکان پذیر است ، مردم نا اهل نمی دانند که افشای فساد باید داوطلبانه باشد نه سفارشانه.
وقتی در جامعه ای فساد تئوریزه شود ، حکومت ها صرفا سخنگو هستند و این مردم هستند که باید پاسخگو باشند و از دهان این حکومت ها فعل هایی جزنکنید،نگویید،نکشید، نروید،نزنید و فعل هایی به غیر این ها نمی شنوید و فعل هایی از جمله نکنیم ، نگوییم،نکشیم،نرویم،نزنیم در دهان آن ها نمی چرخد و انگار مقصودشان به هرکس هست غیر از خودشان، آری در این جامعه مردم باید پاسخ بدهند و نباید انقدر گستاخ باشند که سوال هم بپرسند. در این جامعه مردم باید پاسخگو باشند که چرا پوشش اسلامی ندارند؟ ولی نمی توانند سوال کنند که مگر بانک های شما اسلامی هست، مگر اقتصاد شما اسلامی هست، مگر حرف و عملکر شما اسلامی هست که حالا پوشش من هم اسلامی باشد؟
وقتی در جامعه فساد تئوریزه می شود مردم نسبت به فساد بی حس می شوند و این می شود که حساسیت مردم  به یک در ده سال پیش نسبت به امروز از بین می رود و مردم دیگر نسبت به فساد واکنش خاصی نشان نمی دهند و در واقع به آن عادت کرده اند و انگار قانع شدند که باید هر ساله جدیدی بازداشت شود و این امر عملی طبیعی هست و جای تعجب ندارد که .
وقتی فساد در جامعه تئوریزه می شود دیگر نمی شود به تیتر سایت و رومه ای اعتماد کرد، دیگر نباید از خبرنگاران خبر شنید و دیگر نباید به صدا گوش کرد و دیگر نباید به سیما نگاه کرد.
چون آن ها صدای مردم و جامعه نیستند، آنان روابط عمومی هر یک از سازمان ها و نهاد های حکومتی هستند.
و دیگر اعتماد ها معتمد نیستند و دیگر اطلاعات ها مطمئن نیستند و دیگر شرق ها شرقی نیستند و دیگر ابتکار ها مبتکر نیستند و دیگر کیهان ها مکمل نیستند و دیگر همشهری ها  شهری نیستند و خلاصه دیگر رسانه ها معتبر نیستند.
وقتی در حکومتی یک بنیاد مستضعفین وجود دارد و صد ها بنیاد مستکبرین و سرمایه دار ، دیگر مستضعف ها به حاشیه ها رانده می شوند و تیتر و بولتون و مصاحبه های رسانه ها می شود مال قشر سرمایه دار  و صفحه اول رومه ها تعلق می گیرد به پولدار ها و جناح های ی کثیف و دو خط آخر صفحه وقایع رومه ها تعلق می گیرد به قشر مستضعف و آن هم له شدن یک کاگر زیر دستگاه برش بری کارخانه ای است یا خودکشی یک پدر بی پول برای راحتی از ذلت های خانواده است یا داستان کولبری است که در سرمای زمستان یخ زده و مرده.
بله پول چیز کثیفی است ، در هر جا رخنه کند دیگر آن مکان مثل قبل نمی شود.
در جامعه ای مثل جامعه ی یزید که فساد تئوریزه شده و بیت المال را بین خود و دوستانش تقسیم می کند و حق مردم را می خورد باید حسین هایی پیدا شوند که نه تنها خود را بلکه تمام خانواده خود را در این راه فدا کند تا ثابت کند من نه برای قدرت بلکه برای از بین بردن این جامعه آمدم.
هر وقت جامعه به این حد رسید که مسئولانی یزید صفت بر راس کار باشند باید حسین هایی بی آیند ، دوباره حماسه ای به این عظیمی به راه بی اندازند تا جامعه احیا شود.
آری جامعه فقط با خون امثال حسین هایی احیا می گردد، آری هر وقت بخور بخور مسئولی به بی نهایت خود برسد باید خون حسینی ریخته شود ، آری وقتی در جامعه فساد عادت شود باید خون حسینی ریخته شود آری هر وقت در جامعه یک نفر از گشنگی و دیگری از پر خوری بمیرد باید خون حسینی ریخته شود.
آری باید خون حسینی ریخته شود
شهید بهشتی می گفت: هر جا دیدید می گویند در اینجا دین و اسلام هست و عدالت اجتماعی نیست ، بدانید دین اسلامش قلابی است . و شهید خوب فهمیده بود که همین دین نما های قلابی باعث شدند که فساد در جامعه تئوریزه شود.
وقتی امام خمینی می فرماید: خطری برای ت بالاتر از توجه به رفاه و حرکت برای پول اندوزی نیست.
منظور دارد و وقتی امام علی می فرماید:من نال استطال، هرکس به پول و ثروتی و سرمایه ای و قدرتی برسد طغیان و ی و مال مردم خوری و اختلاس می کند. منظوری دارد.
و بی توجهی به همین منظور ها باعث شده است که جوانان این سرزمین از ت و اسلام و نماز و دین گریز باشند .
و البته دلیل دارد ، زیرا هر چه حدیث و خطبه و آیه که در کتاب دینی اشان خوانده اند ، احکام بوده و طهارت و نجاست ، هر چه در رساله هایشان خوانده اند درباره احکام و طهارت و نجاست بوده و هر چه در منبر و مسجد و حسینیه شنیده اند روضه ها ای از رنج و مشقت و سختی های امام حسین بوده و صدای گریه حضار و دیگر هیچ و بدبختانه چیزی از آرمان های او، عقاید او ، عملکرد او، پیروزی های او نشنیده و با خود گفته اند حتما اسلامی اسلامی که این ها می گویند همین است، احکام و روضه و گریه. ولی این جوانان نمی دانند و حق هم دارند که نمی دانند زیرا که مبلغان ما، مسئولین ما و بعضا ون ما تعریف درسی از اسلام نکرده اند و اگر می کردند به این اوضاع دچار نبودیم .
و اسلام طرفدار انتقاد است ، اسلام طرفدار اصلاح است و در جامعه ای که در آن فساد تئوریزه شده انتقاد نمی پذیرد ، قضاوتت می کند و سعی می کند با توهین و تهدید تو را پس بزند ولی خدا می داند که نمی توانند.
جامعه ای که منتقدان خودش را پس بزند و فرصت اصلاح را از آنان بگیرد ،مردم گرسنه و زخم خورده با زور و اغتشاش سعی می کند به اصلاح نادرست جامعه دست بزند.
چون راهی برایش باقی نمانده و این می شود که منتقدان در حصار و کارگران در بند سرمایه داران و افراطیون قدرت به دست هستند و به همه عنگ ضد اسلامی و انقلابی می زنند و توهین می کنند .
عنگ می زنند و توهین می کنند
عنگ می زنند و توهین می کنند
عنگ می زنند و توهین می کنند
ولی جامعه این طور نمی ماند؛ شمایی که به من فحش میدهی من به تو سلام می کنم.

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

بترس از آن قلمی که آغشته شود به خون به جای سَوَد
که گر یک نفر بمیرد برای دوات
 هزار نفر زنده کند برای قلم


فردوسی را ترور می کند به شاهنامه نارنجک می بندد تا منفجر شود ولی نمی فهمد چرا همچنان مادران ایرانی شب که می شود  آرش کمان گیر و رستم دستان را برای کودکانشان می خوانند.
حافظ را می کشد و دیوانش را به درختی می ببندد به او شلیک می کند ولی نمی فهمد چرا همچنان شب یلدا که می رسد ، خانواده ها دور هم جمع می شوند و فال حافظ می گیرند.
تخت جمشید را به آتش می کشد و سردیس های آن را اعدام می کند ولی نمی فهمد چرا همچنان عشق به تاریخ باستان این سرزمین از دل این مردم نمی رود.
منشور کوروش را به زمین می  کوبد نابودش می کند ولی نمی فهمد چرا همچنان قانون برابری و آزادی بین مردم وجود دارد. 
تختی را می کشد مدال هایش را می سوزاند ، ولی نمی فهمد چرا مردانگی و خوی پهلوانی از میان مردم نمی رود.
پاسارگاد را به توپ می بندد تک تک کتیبه های کوروش را با تبری خرد می کند ولی نمی فهمد چرا  حس مهین پرستی و میهن دوستی از میان مردم رسته نمی شود.
سعدی را به رگبار می بندد گلستانش را جهنم می کشد ولی نمی فهمد چرا طبع شاعری و شیرین سخنی مردم از بین نمی رود.
نوروز را به موشک می ببند بیا و ببین  هفت سین را به چه خونی می کشد ولی نمی فهمد چرا همچنان سال دیگر که می رسد ، شب های قاشق زنی از یاد فرزندان این کشور نمی رود.

فرهاد را سر می برد و شیرین را بیوه می کند ولی نمی فهمد چرا  این عاشقی های شیرین وار هنوز در قلب مردم جاودانه است.

مولوی را بمباران می کند و مثنوی را تکه تکه ولی نمی فهمد چرا همچنان این مردم رقص ثنا را از یاد نبرده اند.

تمام باند های مساجد را به پایین می کشد و در ها را گل می گیرد ولی نمی فهمد چرا همچنان که فرزندی به دنیا می آید چشم باز نکرده در گوشش الله اکبر می گویند.
به مزار شهدا می رود و تمام قبر ها را شخ می زند و پیکر ها را نابود ولی نمی فهمد چرا همچنان از میان این مردم شهید های ده ساله و دوازده سال بیرون می آید.

به حرمین معصومین تکدی گری می کند و اهانت ولی نمی فهمد چرا موقع جنگ که می شود جوانان این سرزمین با ذکر یا حسین یا زینب به روی دشک های  مین دار و زمین های خاردار می خوابند.

آری نمی فهمد ، زیرا که درک درستی از فرهنگ و بالعخص فرهنگ ایران و ایرانی ندارد.
آری چون نمی فهمد که فرهنگ این سرزمین لایه کتابی و داخل قبری و  در متن کتیبه ای و درون بازوان پهلوانی و در فهم عشقی و در خون شهیدی جا نمی شود. مردم این سرزمین عاشق شخص نمی شوند که پس از مرگ دیگر نباشد بلکه عاشق شخصیتی هستند که همواره داخل خون این مردم می جوشد و درون خاک این کشور می پرورد.
او نمی داند که فرهنگ این سرزمین در خون این مردم جاریست و با ریختن خون ما بر زمین ، این زمین است که با فرهنگ می شود و فرزندانی با فرهنگ می زاید.
بریزد خون ها را مردم با فرهنگ تر می شوند.
بکشید ما را مردم ما آگاه تر می شوند.

به ذره ذره ی اشک های مادر بزرگ در جانمازش موشک می زند.
به به بخش بخش  بوسه های روی پای پدرش موشک می زند.
به حرف حرف دعاهای  مادرش بعد از نماز موشک می زند.
چون که می داند همین بوسه ها و همین اشک ها و همین دعا هاست که قاسم سلیمانی ها و تختی ها و فردوسی ها و فرهاد ها و آرش ها و مولوی ها می سازد.
آری شاید شخص یک سرداری را کشتی ولی حالا چه؟شخصیت او که ترور شدنی نیست، عشق به میهن که ترور شدنی نیست ،اشعار عاشقانه حافظ که ترور شدنی نیست ،خوی پهلوانی و تختی که ترور شدنی نیست، نوروز و هفت سینش که ترور شدنی نیست، شب یلدا و شادباش هایش که ترور شدنی نیست، منشور کوروش و درس آزادگی که ترور شدنی نیست ،آرش کمانگیر و عرق به کشور که ترور شدنی نیست و خلاصه بدان که فرهنگ این مردم ترور شدنی نیست.
تو با ترور یک قاسم سلیمانی ، هشتاد میلیون قاسم سلیمانی در قلب این مردم ساختی و حالا چه می خواهی بکنی؟ می خواهی قلب ۸۰ میلیون انسان را نشانه بگیری.
آری کلتت را بکش از من شروع کن و ولی بدان:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


نمایندگان شامی


مردمی جالبی داریم، یک ماه کامل برای کسی که مردم او را به صد هزار دینار فروختند زجه می زنند و گریه می کنند که لعنت بر آن مردمی که شرفشان را فروختند، ای وای بر یزید که چنان با حسین کرد ، ای وای بر آن مردم بی وفای مزدور.
ولی غافل از این که مردم زمانه حسین خود را به صد هزار دینار فروختند و این صد هزار دینار ، صد ها برابر شرف دارد بر آن فردی که آینده کشورش را ، آینده فرزندانش را و در آخر سر آینده نخبگان وطنش را به یک شب شام می فروشد و ای کاش شما هم صد هزار دینار پول گرفته بودید و خود را به این ارزانی نمی فروختید.
و وای بر آن شامی که با آن، هم خودت را و هم ما را بدبخت کنی و هم نخبگان ک را با مفت خور ها طاق بزنی و وای بر ما که همه ی بدبختی هایمان از همین جاست.
ولی بدان با گرفتن یک شام یک شام دیگرت را از دست می دهی، شرافتت،آبرویت و مرامت.
آن نماینده می گذارد یک شب تو بخوری و خودش تا چهار سال دیگر .
نماینده ای که با خوردن وارد مجلس شود باید پول بخور بخور هایت و بخور بخور هایش را در بیآورد و از آن انتظار بی جای خدمت به مردم نباید داشته باشی.
و همین می شود که در اوج روضه علی اصغر درحسینیه محل که مداح از تشنگی کودک و زجر های او می گوید و مردم که در نهایت احساساتشان هستند، فردی از میان جمع بلند می شود و می گوید : به لبان خشکیده علی اصغر قسم که من برای خدمت آمده ام و تا آخرش هم وایستاده ام.
بعد از ورودش به مجلس به جرم احتکار شیرخشک و پوشک بازداشت می شود.
آری اینچنین جنایتکارانی هم داخل کشورمان داریم.
آری اگر هدف رسیدن به پول و قدرت باشد ، نان به نرخ روز می خورد یعنی زمانی برای رسیدن به قدرت برای علی اصغر گریه می کند و زمانی برای رسیدن به قدرت گریه صد ها علی اصغر را در می آورد.
به خدا قسم که شیطان شرف دارد به این نمایندگان و وای بر مردی که بعد از گذشت چهل سال باز هم گول حرف های این شیادان را می خورند.
در بند های رد صلاحیت شورای نگهبان به جای بند، اعتقاد و التزام عملی به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران؛باید بنویسند، عدم اعتقاد و التزام عملی به تن پرور در امور و بد دهنی به مردم.
به جای بند، ابراز وفاداری به قانون اساسی و اصل مترقی ولایت فقیه مطلقه ؛باید بنویسند، عدم ابراز وفاداری به چاپیدن پول ملت و خوابیدن های بی مورد در صحن علنی.
به جای بند، داشتن تابعیت کشور جمهوری اسلامی ایران، باید بنویسند ،نداشتن گرین کارت کشور های غیر و عدم وطن فروشی.
به جای بند، داشتن حداقل مدرک کارشناسی ارشد و معادل آن، باید بنویسند ، داشتن حداقل سواد و شعور لازم یا معادل آن، احترام به شعور ملت.
و در سوگند نامه هایشان به جای اینکه بگویند: سوگند می خورم از قانون اساسی اطاعت کنم و در گفته ها،نوشته ها و اظهار نظر ها استقلال کشور و آزادی مردم را مد نظر داشته باشم.
باید بگویند:
سوگند می خورم یک بار هم که شده قانون اساسی را بخوانم و در نوشته هایم غلط املایی و در گفته هایم تلفظ اشتباه و در اظهار نظر هایم دروغ و حرف بی جا نباشد.
و لپ کلام اینکه ، مردم عزیز رایتان را نفروشید.
والسلام
محمد رضا صادقی نیا

 



امروز صبح که تنها قهوه می خوردم تازه فهمیدم ، که قهوه تلخ برایم شیرین تر از تلخی بی توست.
حال که نیستی می گویم در تمام مدتی که با تو صبح ها قهوه می خوردم ، برایم زهری بود که به دهانم می آمد ولی لب تر نمی کردم و حرفی نمی زدم.
چیزی می گویم بین خودمان بماند، الان هم همین طور است ولی بدان اعتیاد جرم نیست یک نوع بیمارست.
نه اعتیاد به قهوه بلکه اعتیاد به خاطراتی که خوردن قهوه برایم تداعی می کند.
نمی دانم کسی را در زندگی دوست داری یا نه ولی به جان آن کسی که دوست داری بیا، بیا که روزگارم را سیاه و سیاهی موهایم را سفید کردی.
یادت می أید، یادت می آید می گفتی دوست داری موقع خوردن ناهار ژاکت سبزم را با لباس سفید بپوشم.
من هنوز هم می پوشما،وقت ناهار که می شود میز را آماده می کنم، لباسم را تنم می کنم ، دو بشقاب غذا می کشم، در یک سوی میز خودم می نشینم و در سوی دیگر عکست را می گذارم و یک بشقاب غذا جلویت ، همین طور که می خورم ، مشغول حرف زدن با تو می شوم، همچنان که به عکست نگاه می کنم اشتهایم باز می شود و پس از خوردن غذایم منتظر می شوم که بیایی و بی صبرانه به در نگاه می کنم و می ترسم دیر بیایی و غذا سرد بشود ولی نمی آیی ، دیروز چهار ساعت به در خیره شدم ولی نیامدی.می دانم، می دانم که حرف هایم را می شنوی، فقط یک خواسته ای ازت دارم که یک بار هم که شده بیایی و به این مردم ثابت کنی که من دیوانه نیستم.
بیا، بیا که با آمدنت یک بار هم شده برایم ثابت کن که خدا صدایم را می شنود.
بیا که عشقت مرا کور کرده و زیبایی های جهان به چشمم نمی آید.
نمی دانم، شاید این خاصیت عاشقی است، شاید تو نباید بیایی من هر روز از تو بنویسم .
شاید نباید روزگار لیلی هایی را به مجنون هایی برساند تا لیلی و مجنون هایی خلق شود.
شاید، نباید فرهاد هایی به شیرین هایی برسند تا فرهاد و شیرین هایی خلق شود.
یادت می آید برای شب عروسی مان پولی نداشتم تا کتی بخرم و مجبور شدم کت پاره دوستم را قرض بگیرم. درست است آن زمان ها پولی نداشتم ولی تو را که داشتم ، حالا تا دلت بخواهد پول دارم ولی حیف که دیگر تو را ندارم.
بی پولی با تو خیلی زیبا تر از پولداری بی توست، خیلی، شاید فکرش را هم نتوانی بکنی.
شاید جالب باشد که بدانی ، دیشب از درد تا صبح خوابم نمی برد ، کبودی زیر چشمانم هم حرف هایم را تصدیق می کند.
می دانی چرا ؟ چون دیروز که نبودت کلافه ام کرده بود ، لباس پوشیدم و به خیابان رفتم ، حیرت زده به نی که راه می رفتند نگاه می کردم که شاید گذرت به خیابان های ما بخورد و تو را پیدا کنم.
ولی مرد های خیابان عشق درونم را ندیدند و به خیالشان فکر کردند که من به زن های آن ها نظری‌ دارم .
ولی این دیوانگان نمی دانند که مگر عاشق به جز معشوق به چیز دیگری هم فکر می کند، چه برسد که به کسی نظری هم داشته باشد.
همچنان که مرا می زدند ، فردی از راه رسید و دادی زد که این مرد دیوانه است نزنیدش. نمی دانستم روزی دیوانگی ام مرا از مرگ نجات دهد.
خودت را ناراحت نکن حماقت این مردم ثابت شده است، مردمی که از عشق بویی نبرده اند ، حق هم دارند که مرا بزنند.
ولی من از این درد ها برای تو زیاد کشیده ام روزی از خانواده ام، روزی از برادرانت و حالا هم از مردم.
اشکالی ندارد مشکل من که زخم های بدم نیست که به سر ماه نرسیده با پمادی خوب می شود ، مشکل من زخم عشقت است که ده سال است خوب نمی شود که هیچ کم کم دارد دیوانه هم می کند مرا.
بیا، بیا که با آمدنت برای یک بار هم که شده به این مردم شهر ثابت کنی که من دیوانه نیستم.
بیا


نامه خوانده شده قسمتی از یکی از نامه های بی نشان در اداره پست می باشد.

 

 

 

محمدرضا صادقی نیا

 

اگه دوست داشتی برای رفیقات هم بفرست


لطفاً گوسفند نباشید!

رابرت کیوساکی در کتاب خود مثال جالبی از آموزش و پرورش می زند ؛ او می گوید شما فرض کنید که سیبی جلویتان بگذارند و به شما به اجبار بگویند که باید این سیب را بخورید ، در صورتی که نه شما سیب دوست دارید و نه آن سیب برای شما خاصیتی دارد. سپس که آن سیب را خوردید ؛ می گوید باید دست بر دهان کنید و آن سیب را بالا بیاورید ؛ شما هم می مانید که چرا آن سیب را که با آن همه مصیبت خوردم؛  حالا باید بالا بیاورم.  ولی در جواب می گویند ما باید بفهمیم که تو چه قدر سیب خورده ای ؛ بعد که سیب را بالا آوردی اگر زیاد و خوب بالاآوردی نمره بیست می دهند و می گویند که آفرین و اگر کم بالاآوردی باید دوباره بخوری . در صورتی که این سیب نه خاصیتی برای شما جذب می کند و نه از روی علاقه این کار را می کنید. و تو همچنان مبهوت می مانی که این چه سیستم سنجشی است . حال اگر به جای آن سیب ؛ مطالب آموزشی درسی مان را بگذارید می فهمید که نظام آموزشی درسی ما چگونه است! با تنبیه شما را مجبور می کند که مطالبی را از درس حفظ کنید؛ در صورتی که این مطالب در زندگی تقریبا هیچ کمکی به شما نمی کند ؛ پس از حفظ کردن آن با هزار مشقت(کتاب آموزش، کلاس آموزشی ، شهریه مدرسه) می گوید حالا این مطالب را بر روی کاغذ بنویس تا من مطمئن شوم که تو حفظ کرده ای و دروغ نمی گویی . پس از نوشتن آن روی کاغذ و بعد از اینکه مطمئن شد که تو مطالب را به خوبی حفظ کردی یک بیست به تو می دهد و تو خوش حال ، فارغ التحصیل می شوی و بعد از چند سال همه آن ها یادت می رود زیرا برای تو کاربردی نداشته و تمام پول و وقت و ذهنت به هدر رفته. آموزش و پرورش ما  بیشتر ازینکه ، آموزش و یادگیری باشد؛ آزمون حافظه است و می خواهد حافظه شما را در دوازده سال بسنجد و چه قدر مطلب در ذهنتان می ماند!!!
علاوه بر مطلب بالا در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دو اصل یعنی اصل 3 و اصل 30 قانون اساسی وجود دارد که دولت را مم کرده که آموزش و پرورش رایگان در دسترس عموم باشد ، یعنی به طور مساوی دولت به همه دانش آموزان سرویس بدهد؛ ولی وقتی در مدرسه غیر دولتی سالیانه چهل میلیون شهریه می گیرند و دانش آموزان را فرانسه و برزیل می برند، برای هر دانش آموز یک اسب اجاره می کنند، در هفته ، دوبار دانش آموزان را اردو می برند ، بهترین مدرّسان کنکور به دانش آموزان درس می دهند و. در واقع دارد به ما دانش آموزان این را القا می کند که هر کس پول بیشتری داشته باشه بهترین معلم را دارد ، بهترین امکانات را دارد، بهترین رتبه کنکور را دارد و در نهایت بهترین رشته دانشگاه و بهترین شغل در آینده و اگر کسی صرفا پدر پواداری نداشت نباید درس بخواند چون که درس خواندن برای پولداران است نه بی پول ها!!!!
در سال پیش طبق مصوبه آموزش و پرورش 90 درصد مدارس دولتی شهر تهران هیئت امنایی شد صرفاً به این دلیل که پول بیشتری از دانش آموزان بگیرند ، یعنی کلاً اعتقادی به آموزش و پرورش رایگان ندارند و علناً دو اصل قانون اساسی را نقض می کنند.
پارسال آموزش و پرورش اعلام کرد که مدارس دولتی ده هزار میلیارد تومان شهریه گرفتند یعنی دو برابر بودجه کل آموزش عالی این حرف با آموزش و پرورش رایگان چه تناسبی دارد.
آقای محسن حاجی‌میرزایی؛ وزیر آموزش‌وپرورش در نشست خبری با رسانه‌ها خبر داد که بودجه پیشنهادی این وزارتخانه برای سال 99، 73 هزار میلیارد تومان است اما دولت رقم 54 هزار میلیارد تومان را در نظر گرفته است یعنی 20 هزار میلیارد تومان کسری بودجه دارند.
دولت هر وقت کسری بودجه داره از آموزش و پرورش تامین می کنه این در حالی است که بودجه نهاد ریاست جمهوری 124 درصد افزایش یافته و از 12 میلیارد تومان به 300 میلیارد تومان افزایش داشته.
همچنین طبق گفته دولت، بودجه آموزش و پرورش 50 هزار میلیارد است که طبق گفته معاون پشتیبانی و توسعه وزارت آموزش و پرورش؛ 94 در صد از کل بودجه آموزش و پرورش صرف حقوق و دستمزد می شود و هزینه سرانه دولت برای هر دانش آموزش 25 هزار تومان است!!!
یعنی اندازه پول توجیبی یک هفته خود دانش آموز هم دولت هزینه نمی کنه و از آن طرف طبق گفته رئیس کل زندان های ایلام هزینه یک روز زندانی 120 هزار تومان است که در سال 54 میلیون می شود ، دولت برای یک زندانی که در آینده کشور هیچ نقشی ندارد 54 میلیون هزینه می کند و برای یک دانش آموز که آینده مملکت را می سازد 25 هزار تومان، این اگر ذبح عدالت نیست پس چیست!!  

طبق آمار نفرات برتر کنکور 73 درصد از سمپاد و 14 درصد از غیرانتفاعی و 13 درصد از نمونه دولتی هستند و از این میان سهم مدارس دولتی صفر است، یعنی هر کسی که پول بیشتری داشته باشد رتبه کنکور بهتری دارد و مدارس دولتی که برای قشر ضعیف جامعه هستند عملاً هیچ درصدی در این میان ندارد و این یعنی یک فاجعه !!
در کشور ما 23 نوع مدرسه وجود دارد و این خود یک نوع رکورد است زیرا کشور های پیشرفته مثل آمریکا فقط یک نوع مدرسه دارد و آن هم دولتی است، زیرا عقیده دارند که با تفکیک دانش آموزان بهتر ؛ امیدی برای درس خواندن دانش آموزان عادی نمی ماند و و باعث منزوی شدن دانش آموزان می شود و به پیشرفت کشور ضربه می زند، چون بسیاری از دانش آموزان با استعداد در همین مدارس عادی هستند، ولی دولت ما هیچ توجهی به این معضلات نمی کند!

سرانه هزینه دولت برای یک معلم در ایران زیر هزار دلار است این در صورتی است که در ترکیه ١٠٣٠٠دلار آفریقای جنوبی ٧٢٧۴ دلار- امارات ۵٧ هزار دلار- ژاپن ۴٢ هزار دلار- سوئد ۴٩ هزار دلار -کره جنوبی ٢٠٧٠٠ دلار- مای ٨۴٠٠ دلار و هند ١٣٧١ دلار است ؛ همچنین سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص ملی ایران حدود ۲ تا ۳ درصد؛ ترکیه ۴.۴ درصد؛ عربستان صعودی ۵.۶ درصد؛ افغانستان ۳.۱ درصد؛ دانمارک ۸.۷ درصد؛ سوئد ۷.۷ درصد است و میانگین هزینه دولت برای هر دانش آموزان در  امریکا 5 هزار دلار ، سوئد 9 هزار دلار ، سوئیس 12 هزار دلار در صورتی که ایران در این میان  25 هزار تومان است و این یعنی فاجعه ای وصف ناپذیر ولی جالبتر آنکه با این حال باز آموزش و پرورش ما طلبکارانه می گوید که زیاد هزینه می کنیم.
کاش فرزندان مسئولین ما هم در ایران درس می خواندند تا کمی از مشکلات ما آگاه بودند ؛ آقای رئیس جمهوری کمی به ما هم توجه کن. 


رهبری در مورد مدارس غیر دولتی (سال 66)می گوید:
«ما به
ھیچ وجه طرفدار این نیستیم که کسانی بیایند فقط به صرف اینکه پولدارند، یک مدرسه تشکیل بدهد، خودشان اداره کنند، خودشان ت گذاری کنند، به ھیچ وجه ما این را تأییدنمی کنیم. اگر بنا شد به آموزش و پرورش به عنوان دکان، به چشم یک وسیله‌ سودبخش و سودده نگاه بشود، یقیناً فسادآمیز و فسادانگیز خواهد بود. محیط آموزش و پرورش را فاسد می‌کند، ارزش و اعتبار علم را از بین می‌برد» (12/2/1366)
جالب تر آنکه در لایحه مدارس غیردولتی سال 95 ، مطالب جالبی آمده از جمله اینکه در تبصره یک این لایحه آمده که هزینه مجوز تائسیس مدارس غیر دولتی دویست هزار تومان است که به حساب دولت واریز می شود، همچنین در ماده 10 آمده بانک ها موظفند تا 50 درصد کل هزینه مدارس غیر دولتی را وام بدون ربا بدهند!!!! همچنین در ماده 13 دولت موظف است تا 50 درصد از سرانه هزینه یک دانش آموز را در مدارس غیردولتی بدهد و همچنین در ماده 19 آمده که مدارس غیر دولتی از هر گونه عوارض و مالیات معاف هستند و در ماده14 آمده مدارس غیر دولتی می توانند از سازمان ها و نهاد های حکومتی و وزارت آموزش و پرورش و همچنین از موسسات خیریه پول بگیرد و هزینه مدرسه کند!!

یعنی بهترین کاسبی همین مدرسه ساختن است که از مالیات و عوارض معافی هستی جالب آنکه به تولیدی ها ورشکسته وام بدون ربا نمی دهند ولی به شما میدهند، 50 درصد سرانه هزینه دانش آموز هم می توانی از دولت بگیری ، کل هزینه برای مجوز گرفتن هم دویست هزار تومان است که از یک ساندویچی ارزان تر است، بعد از تائسیس مدرسه هم هر کاری دوست داشتی می توانی انجام بدی.

یعنی برای مدارس دولتی که قشر ضعیف جامعه هستن هیچ یک از این تسهیلات وجود ندارد ولی برای مدارس غیر انتفاعی که قشرپولدار هستند تسهیلات ویژه ای می دهند و این یعنی ذبح عدالت در آموزش و پرورش.

 

محمدرضا صادقی نیا

لطفا نظر دهید و اشتراک گزارید.


آخرین روزی بود که میدیدمش ، یک صندلی گذاشت کنارم و نشست و گفت:
چرا مثل دیوونه ها سرت رو انداختی پایین ،چیه از دست من ناراحتی؟
گفتم:
موش دل را که به صد خون جگر پروردم
عاقبت گربه عشق آمد و دندان زد و رفت
گفت:
دم رفتنی عکس ها مو می برم که دیگه از دیدنشون هم اذیت نشی.
گفتم:
زین بیابان گذری نیست سواران را، لیک
دل ما خوش به فریبی است غبارا تو بمان

گفت:
می تونم بپرسم من با تو چیکار کردم که تو الان این حرف ها رو میزنی؟
گفتم:
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دست‌های خویش و دامان تو را آمد به یاد!

گفت:
تو می خوای مثلا با این کارات با من دشمنی کنی.
گفتم:
دشمنت را همچو میخ خیمه می خواهم مدام
تن به خاک و سر به سنگ ریسمان بر گردنش

گفت :
ببین تو این چند ساله برای من خیلی زحمت کشیدی کمکم کردی الان کاری می خوای برات کنم.
گفتم:
احسان هنری نیست به امید تلافی
نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید

گفت:
الان تو این لحظات نمی خوای حرفی بزنی؟ نمی خوای چیزی بگی؟
گفتم:
سالکی گفتا چه داری آرزو؟  گفتم سکوت!
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده‌ام.

گفت: من که دارم میرم ، امید وارم از من بهتر برات پیدا بشه.

گفتم:
هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر
مجبــــور نیستـــی بمانی . ولــی نرو!

گفت:
من نمی دونم بین ۷ میلیارد نفر چرا فقط گیر دادی به من؟
گفتم:
پاسخ بده از این‌همه مخلوق،چرا من!
تا شرح دهم از همه‌ی خلق، چرا تو.
گفت:
دیگه داری اذیتم می کنی بهتره برم ، این حرفات برای همیشه تو ذهنم می مونه.
گفتم:
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی!
گفت:
من که دارم ولی خودتو انقدر اذیت نکن، این حرفات مانع رفتن نمیشه.
گفتم:
من که اصرار ندارم تو خودت مختاری
یا بمان
یا که نرو
یا نگهت می‌دارم.

گفت:
یک خواهشی ازت دارم دم رفتن ، اگه میشه دیگه پیام بهم نده ، برام دردسر میشه.
خدا حافظ
منم همین طور که ازم دور می شد ، با صدای بغض آلود گفتم:
من گرفتار و تو در بند رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران.

محمدرضا صادقی نیا



همین کرونا جنبه های مثبت هم داشته ها،
همین کرونا باعث شد، ارگان های نظامی به جای ساخت بمب و موشک،دستکش و ماسک و مایع ضد عفونی کننده تولید کنند.
همین کرونا باعث شد نظر مردم به پزشکان به جای پول پرست به مدافعان سلامت تغییر کند و بیمارستان ها به جای پول نجومی رایگان کار کنند.
همین کرونا باعث شد، قدر همین بوس و ماچ کردن های الکی مو نو بیشتر بدونیم، و دلمون لک بزنه برای یک بوس بدون ترس.
همین کرونا باعث شد، بفهمیم زالوصفت های جامعه ما کدامند و چه کسانی احتکار می کنند و جامه حجامت شود ازین افراد.
همین کرونا باعث شد، دانش آموزان ما قدر آموزش و پرورش رو بیشتر بدانند.
همین کرونا باعث شد،حرمین معصومین به جای گلبارون کردند خشک هر ساله حرم ، گل بارانی ها را به بیمارستان ببرند و حال صد ها بیمار را شاد کنند.
همین کرونا باعث شد، قدر رفت و آمد ها مون ، یک شب شام کنار هم خوردن ، با هم حرف زدن و خیلی چیزای دیگرو بدونیم ولی چه بهتر که قدر این کار ها را فقط زمانی که از دست می دهیم ندانیم و زمانی که آن ها را داریم هم به فکرشان باشیم.

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مشهد گردی نیک تجارت هامین هور روزها نشریه کهکشان اندیشه ویزای ایران Megan فروشگاه اینترنتی دیجی ست